کبوتر عشقولانه ما
**به نام خداوند بزرگ **
قبل از عید و موقع خونه تکونی ها بود که اومد
گاهی مامان برنج های مونده از ظهر یا شبا می ریختن روی دیوار
برای گنجشک ها و کبوتر ها از اون موقع پایه ثابت صبحانه و ناهار و عصرونه اش روی دیوار حیاطمون بود
اینقدر عادت کرده
که اگه یه روز صبح چیزی نبود صدا می کرد مامانم می گفتن چیزی نداره بخوره براش برنج می ریختن
انقدر به ماها عادت کرده که حتی وقتی تو حیاطیم هم میاد کنارمون آب می خوره
یا حتی وقتی می بینه داریم براش غذا می ریزم می دوه جلو
خیلی خوجله رنگش پر کلاغیه اما تا نگاش کنی از جلو ،گردنش یه رنگ سبز داره
هنوز براش اسمی انتخاب نکردم:)
این ماجرا ادامه داشت تا یه روزی که:
اومد غذاشو بخوره که یه کبوتر سفید مشکی خوشگل هم اومد
تا اومد اونم بخوره اجازه نداد هی صدا کرد، نوکش زد که بره ، اون کبوترم یکم مقاومت کرد
بعد مثل کسی که ناراحت شده باشه رفت اونطرف دیوار بعدم پرید و رفت
تا رفت کبوتر ما هم انگاری این صحنه خیلی ناراحتش کرد اونم پر زد و رفت به همون طرفی که کبوتر سفید و مشکی رفت
بعد از اون روز کبوتر مون هر روز بازم می یومد غذا و آبشو می خورد و می رفت
تا اینکه یه هفته نمی دونم دقیق چند روز بعدش یه اتفاق خیلی قشنگ افتاد خیلیییییی
ادامه دارد ...